چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۰

جنبش بیست و ششم ژوئیه، سر آغاز انقلاب کوبا


فیدل کاسترو

جنبش26 ژوئیه سازمانی بود که رهبری آن به عهده فیدل کاسترو بود و در سرنگونی فلوخنسیو با تیستا دیکتاتور کوبا در سال 1959 اصلی ترین نقش را ایفا کرد.
جنبش26 ژوئیه نقطه سرآغاز انقلاب کوبا بود در واقع در دو جبهه روستایی و شهری با باتیستا به مقابله برخاست.

ریشه‌های تاریخی
این جنبش نام خود را از واقعه حمله‌ نافرجام به پادگان مونکادا در شهر سانتیاگو دکوبا  در 26 ژوئیه 1953گرفته است. حمله به پادگان مونکادابا فرماندهی فیدل کاسترو به منظور سرنگونی فلوخنسیو باتیستا دیکتاتور وقت کوبا انجام گرفت.
در این حمله گروهی از جوانان نیز مشارکت داشتند. این حمله اگرچه نافرجام ماند اما آغازگر جنبش 26 ژوئیه شد که در سال 1955 و با مشارکت 82 تبعیدی از جمله فیدل کاسترو، برادرش رائول کاسترو، کامیلو سین فوئگوس و چه گوارای آرژانتینی مجددا در مکزیک سازماندهی شد.
بیست و ششم ژوئیه در انقلاب کوبا
در اواخر سال 1956 این 82 مرد تبعیدی سوار بر قایق تفریحی گرانما شده و بندر توکسپان در ایالت ورزاکروز مکزیک را ترک کردند، آن‌ها در دوم دسامبر سال 1956 جهت قیام علیه باتیستا، مجددا پا بر خاک کوبا گذاشتند. اما علائم اولیه نویدگر آینده‌ای خوش نبود، زیرا تبعیدیان در روز روشن پا به خشکی گذاشتند و توسط نیروی هوایی ارتش کوبا مورد حمله قرار گرفتند.
اغلب تبعیدیان در این حمله جان خود را از دست دادند. پس از حمله گروه دوپاره شد و دو روز سرگردان بود، تبعیدیان بیشتر آذوقه‌ای را که همراه خود آورده بودند نیز در ساحل رها کردند، در نهایت شانزده نفر از اعضای این گروه توانستند در کو‌ه‌های سیرا مائسترا گردهم آیند. در کو‌های سیرا مائسترا تبعیدیان مججدا به نیرو‌های ارتش کوبا برخوردند.
در جریان نبرد سیرا مائسترا، چه گوارا از ناحیه گردن و سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما جراحت شدیدی برنداشت. چه گوارا که در اصل پزشک بود به مجروح بودن خود توجهی نکرد و پس از نبرد به مداوای دیگر مجروحان پرداخت. نبرد سیرا مائسترا اولین مرحله نبرد انقلابیون بود. انقلاب کوبا دو سال بعد و طی نبرد‌های متعدد دیگری در ژانویه 1959 به پیروزی رسید.
پس از سال 1959
کاسترو در جلسه بازجویی پس از حمله
در سال 1965 جنبش 26 ژوئیه با نهضت‌های انقلابی دیگر در قالب حزب کمونیست کوبا ادغام شد. پرچم جنبش26 ژوئیه اما همچنان به عنوان نماد انقلاب کوبا حفظ شده است.


کنستانتين کبیر

کنستانتین یکم امپراتور مقتدر همه قلمرو روم ۲۲ مارس سال ۳۳۷ میلادی درگذشت. طبق برخی محاسبات تقویمی تازه، ت مرگ او ۲۲ ماه مه این سال اتفاق افتاده است!.
از کارهای مهم کنستانینن دستور ساختن شهر بزرگی در کنار تنگه بسفور و در محل مهاجرنشین قدیمی یونانیان (بیزانتیوم) است که به نام وی، کنستانتینوپل (شهر کنستانتین = قسطنطنیه) نامیده شد که از سال ۱۴۵۳ پس از تصرف آن به دست ترکان عثمانی، به اسلامبول (شهر اسلام) تغییر نام داده شده که به تدریج و بویژه پس از تغییر الفبای ترکیه، استانبول تلفظ می شود. کنستانتین یکم یازدهم ماه مه سال ۳۳۰ میلادی دستور ساختن کنستانتینوپل (قسطنطنیه) را صادر کرد تا پایتخت شرقی امپراتوری روم و نزدیک به ایران باشد؛ زیرا با روی کار آمدن ساسانیان و احیای ناسیونالیسم سازش ناپذیر ایرانی - راهی جز این، برای امپراتوری روم باقی نمانده بود.
دیگر از کارهای مهم کنستانتین که تا به امروز باقی مانده و رعایت می شود، قرار دادن «روز یکشنبه» به عنوان تعطیل عمومی هفتگی است. کنستانسین یکم هفتم مارس ۳۲۱ میلادی یکشنبه را تعطیل عمومی اعلام داشت و در سوم ژوئیه همین سال اعلام کرد که از آن پس تعطیلی یکشنبه ها در سراسر قلمرو روم اجباری خواهد بود و روز استراحت است. علت اجباری کردن تعطیلی یکشنبه ها این بود، که بسیاری از کسبه نخستین اعلامیه او را (که سه ماه پیش از آن صادر شده بود) سرسری گرفته و رعایت نمی کردند.
کنستانتین که پس از پیروزی بر رقیبان داخلی، ۲۸ اکتبر سال ۳۱۲ میلادی خود را امپراتور همه روم اعلام داشته بود بعدا بدون اینکه دین باستانی روم را تغییر دهد پذیرفته بود که اتباع مسیحی را تحمل خواهد کرد. او بعدا مخالفت و یا تخریب ادیان و معابد دیگر را هم ممنوع کرد.
به دستور کنستانتین، طاق نصرت معروف شهر روم ساخته شد. کنسانتین در شهر قسطنطنیه مدفون است.
امپراتوری روم از سال ۳۰۶ دچار رقابت ژنرالها و مدعیان متعدد امپراتور شدن و جنگ داخلی بود. مورخان نوشته اند که اگر ایران در آن زمان به جای نایب السلطنه دارای رئیس کشور بود، کار روم همان زمان پایان یافته بود. شاه ایران در آن زمان یک کودک بود که در سال ۳۱۰ میلادی ۱۷ ساله شد و به نام شاپور دوم (ذوالاکتاف) خود زمام امور را به دست گرفت و بعدا دوبار رومیان را شکست سخت داد.

 ·  · 

سروده ابراهیم در آتش، احمد شاملو

دوم امرداد سالروز درگذشت شاعر نامی معاصر



سی ام تیر و دکتر مصدق

نتخابات دورهٔ هفدهم مجلس ملی به دلیل دخالت‌های ارتشیان و دربار به تشنج کشید و کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه‌های باقی‌مانده را صادر کرد.
دکتر مصدق برای جلوگیری از کارشکنی‌های ارتش و دربار، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. این درخواست از طرف شاه رد شد. به همین دلیل دکتر مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ از نخست‌وزیری استعفا کرد. مجلس، قوام‌السلطنه را به نخست‌وزیری انتخاب کرد و او با صدور بیانیهٔ شدیدالحنی نخست‌وزیری خود را اعلام نمود.

آیت‌الله کاشانی زمانی از این جریانات اطلاع یافت که قوام با اعلامیهٔ شدیداللحنی آزادی‌های سیاسی را محدود کرد و با ارعاب و تهدید مردم، مراکز حساس شهر را به اشغال نیروهای نظامی درآورد. کاشانی صدور اعلامیه‌ای مردم را تهییج کرد؛ این در حالی بود که دکتر مصدق به احمدآباد محل اقامت خود رفته بود. در روز ۲۹ تیر ماه کاشانی اعلام کرد که «اگر قوام نرود اعلام جهاد میکنم و خودم کفن پوشیده با ملت در پیکار شرکت نماییم.» پس از این موضع‌گیری، در سی‌ام تیرماه بازار تعطیل شد و مردم به خیابان‌ها ریختند و خواستار سرنگونی قوام السلطنه شدند. به دستور شاه مردم به گلوله بسته شدند و عده‌ای کشته شدند. شاه، وزیر دربار خود را نزد کاشانی فرستاد تا با تطمیع و دادن امتیاز ایشان را به سکوت وادار کند؛ اما کاشانی به وزیر دربار گفت: «اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار باز نگردد، شخصاً به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیماً متوجه دربار می‌کنم.»
گزارش هایى از سالگرد ۳۰ تیر در دست است. مردم ایران که از برکناری دکتر مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات در حمایت از دکتر مصدق، که به کشته شدن ۱۸۰ نفر در سراسر ایران انجامید، موفق به ساقط کردن دولت قوام السلطنه گردیدند.
دکتر مصدق در صبح روز ۳۰ تیر، تظاهراتى را تدارک مى بیند که طرفدارانش در این تظاهرات شرکت کردند. بعد از ظهر همان روز حزب توده تظاهراتى را تدارک مى بیند که نزدیک به یکصد هزار نفر از هواداران این حزب به خیابان ها مى آیند.۱
کاشانی نیز که در این زمان هنوز با دکتر مصدق همراه بود، هواداران خودرا به مقابله با نخست‌وزیری قوام السلطنه دعوت کرد.
در روز ۳۰ تیر نیروهای ارتش که به دستور شاه به خیابان‌های تهران و اطراف مجلس آمده بودند برای سرکوبی تظاهرات مردم به آنان شلیک کردند. با ادامه تظاهرات و کوشش‌ها و اعتراضات نمایندگان طرفدار دکتر مصدق در مجلس و دیدار عده‌ای از آن‌ها با شاه، تیراندازی قطع شد. شاه ناچار دوباره به نخست‌وزیری دکتر مصدق رضایت داد.
از کشتگان ۳۰ تیر آماری در دست است. در تهران بیشتر آنان در گورستان ابن بابویه دفن شدند. دکتر مصدق نیز وصیت کرده بود که در کنار آنان دفن شود ولی با مخالفت شاه این کار انجام نشد. مجلس بعد از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و احیای دولت مصدق, عنوان شهید راه وطن را برای انها تصویب کرد و در تهران برای انها محوطه در گورستان ابن بابویه ترتیب داد. در محوطه 25

ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﻭﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻩ

قتل رابرت ایمبری، نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران




پروژه منهتن



پروژه منهتن
منهتن اسم رمز یک پروژه محرمانه دولت آمریکاست که قبل از جنگ جهانی دوم با هدف توسعه بمب اتم، پی ریزی شد. طرح اولیه تشکیل یک تیم تحقیقاتی به منظور ساخت سلاح هسته ای در سال 1939، زمانی که انیشیتین نامه ای برای فرانکلین روزولت – رئیس جمهور وقت امریکا – نوشت، تأیید شد.
پس از آن در سال 1942، فیزیکدانی به نام انریکو فرمی موفق شد یک واکنش هسته ای در رآکتور خود که سیپی وان نام داشت را کنترل کند. نکته جالب اینکه در کمال ناباوری سی پی وان در دانشگاه شیکاگو مستقر بود! بعدها در ادامه این پروژه اولین بمب اتم در ششم جولای سال 1945، در آزمایشگاه لوس آلاموس منفجر شد. مسئول این آزمایشگاه که شاهد انفجار این بمب بوده، اظهار داشت:
همه ما می دانستیم که ساخت چنین بمبی می تواند دنیا را دگرگون کند، برخی از افراد می خندیدند و برخی می گریستند، ما – تیم تحقیقاتی- به نوعی خود را ویرانگران جهان شمرده و سرزنش می کردیم.
یک ماه پس از این آزمایش، شهرهای هیروشیما و ناکازاکی در کشور ژاپنف هدف دو بمب اتمی قرار گرفتند. به دنبال آن امریکایی ها دلایل بسیاری برای این کار اعلام کردند که یکی از آنها پایان دادن سریع جنگ و به تبع آن، حفظ جان هزاران عضو ارتش امریکا بود. این اقدام ستیزگرانه موجب مرگ صدهزار نفر در آن زمان شد و بروز عواقب ناشی از تشعشعات هسته ای برای نسل های آینده بود.
بدون شک، بمب اتمی قوی ترین سلاح مخربی است که بشر تاکنون مورد استفاده قرار داده است. با این وجود دانشمندان بسیاری از مشارکت در ساخت سلاحی چنین ویرانگر راضی به نظر می رسیدند، در زیر اظهارات دو تن از دانشمندانی که در این پروژه همکاری داشته اند آمده است:
ژوزف هایرشفلدرشیمیدان
«در طول جنگ جهانی دوم، فعالیت هایی که به منظور ساخت بمب اتم در لوس آلاموس انجام می شد، هیچگونه واکنش منفی در پی نداشت، همه معتقد بودند که هیتلر و ژاپنی ها آزادی را از جهان خواهند گرفت و بنابراین با متوقف کردن آنها کاملاً موافق بودند. خانواده، دوستان و آشنایان ما به قتل می رسیدند و ترس عمومی بر جامعه حاکم بود.»
جورج کیستیاکووسکی 
«در مذاکراتی که در مورد این پروژه در  لوس آلاموس انجام شد، اعتراف می کنم که عقیده شخصی من این بود که بمب اتم بدتر از بمباران هر روزه ژاپن با  بی 29 ها نیست و ما باید برای پایان گرفتن سریع جنگ دست به هرگونه اقدامی بزنیم.
بلافاصله پس از موفقیت پروژه منهتن، روسیه نیز به گسترش سلاح های اتمی‌ در کشورش پرداخت؛ ساخت این سلاح جدید که می توانست کل جهان را منهدم کند، آغاز رقابت سلاح های اتمی و جنگ سرد بود. سلاح های اتمی که در ابتدا در بمب افکن ها مورد استفاده قرار می‌گرفتند، خیلی سریع گسترش یافتند و در سیستم های فضایی به کار گرفته شدند.
امروزه در سیستم های جدید راکت هایی وجود دارند که قادرند در ظرف یک ساعت، کلاهک های اتمی را از یک سر کره زمین به سر دیگر بفرستند. به این ترتیب، آنچه مسلم است، از سال 1950 تاکنون حجم جنگ افزارهای موجود در جهان به میزانی که برای نابودی بشریت کافی باشد رسیده است.
از جنگ جهانی دوم به بعد، هیچ کشوری بر علیه کشور دیگر، از این سلاح ها استفاده نکرده است. اگر امریکا حمله نظامی به روسیه را آغاز کند، روسیه بلافاصله با پرتاب موشک های اتمی مقابله به مثل خواهد کرد و امریکا و روسیه هر دو با خاک یکسان خواهند شد.

قیام «اوگوستو ساندینو» در نیکاراگوئه


« اوگوستو ساندینو » كه قیام خود را از سال ۱۹۲۶ بر ضد حكومت راستگرایان نیكاراگوئه آغاز كرده بود از ۱۶ ژوئیه ۱۹۲۷ جنگ با تفنگداران دریایی آمریكا را كه از سوی این دولت برای دفاع از منافع آمریكائیان و كمك به دولت راستگرایان به آن سرزمین فرستاده شده بودند آغاز كرد . در این زد و خوردها به تفنگداران آمریكا تلفات سنگین وارد آمد.
ساندینو به مبارزه مسلحانه خود تا ۱۹۳۴ ادامه داد كه در این سال ژنرال ساموزا رئیس راستگرای دولت نیگاراگونه به نیرنگ متوسل شد و او را به مذاكره و حل اختلاف از راه مسالمت دعوت كرد . ساندینو پذیرفت و با پای خود به سوی دام شتافت و كشته شد.
پیروان افكار او دنباله كارش را گرفتند و در سال ۱۹۷۸ آن را شدت دادند كه منجر به فرار آخرین ساموزا از نیكاراگوئه و قتل او در تبعید شد و حكومت به دست ساندینیستها افتاد و....


جنگ واترلو - آخرین نبرد ناپلئون بناپارت



اجماع اروپا علیه ناپلئون در مارس ۱۸۱۴ سبب شد تا وی مجبور به قبول تبعید به جزیره الب شود اما بی خردی بوربون ها (خاندان سلطنتی فرانسه که در انقلاب کبیر از کار بر کنار شده و پس از تبعید ناپلئون مجدداً بازگشته بودند) سبب شد تا ناپلئون مجدداً در آوریل ۱۸۱۵ تصمیم به بازگشت به فرانسه را بگیرد و در مارس ۱۸۱۵ وارد جنوب فرانسه شد. امپراتور و امپراتوری فرانسه هنوز برازنده ناپلئون بود بنابراین در کل فرانسه هیچ کس از بوربون ها حمایت نکرد و در ۲۰ مارس او در پاریس بود و بوربون ها و سلطنت طلبان به دنبال سوراخی برای فرار.


● بسیج مجدد اروپا علیه ناپلئون
اگر چه ناپلئون در ابتدای به قدرت رسیدن مجدد خود قصد جنگ نداشت اما برای سیاستمداران اروپا مثل روز روشن بود که ناپلئون «ضعیف شده» نیز برای نظم انگلیسی، اتریشی و روسی خطرناک است و اگر قدرت بگیرد می تواند ظرف سه سال مجدداً ۸۰۰ هزار سرباز بسیج کند. بنابراین سرداران بزرگ روسی و پروسی مجدداً فراخوانده شدند تا این بار ناپلئون را قبل از آن که به قدرت برسد در هم بکوبند ارتش های بزرگ اروپا با عجله به تقویت خود پرداختند و در ژوئن ۱۸۱۵ قریب به یک میلیون نفر را بسیج کردند. این رقم افسانه ای بزرگترین تجهیز نیرو تا آن تاریخ بود.
۲۳۰ هزار سرباز اتریشی، ۳۱۰ هزار سرباز پروسی، ۱۰۰ هزار سرباز انگلیسی و ۲۵۰ هزار سرباز روسی شالوده اصلی این ارتش بودند. اما ناپلئون از اخبار ترس آور بسیج اروپا باکی نداشت او قبلاً نیز با نیروهایی چند برابر خود درگیر شده بود.
● به استقبال تعیین کننده ترین نبرد قرن ۱۹
سربازان فرانسوی هنگامی که باخبر شدند نیمی از اروپا علیه فرانسه بسیج شده با وحشت و دلهره به انتظار عکس العمل ناپلئون نشسته کهنه سربازان فرانسوی می دانستند که آنها حتی اگر بر فرض محال این ارتش یک میلیون نفره را شکست دهند باز هم برنده نبرد نخواهند بود چرا که روسیه، پروس، اتریش، ایتالیا و اسپانیا آن قدر جمعیت دارند که چنین ارتشی را با پول انگلیسی ظرف یکسال مجدداً بازسازی کنند. اما حضور ناپلئون در میان سربازان به آنها قوت قلب می بخشید و آنها را امیدوار می کرد که به این جنگ مأیوس کننده دست بزنند.
ناپلئون که عادت نکرده بود به انتظار حمله دشمن بنشیند در ۱۴ ژوئن بی مهابا به اولین دسته های نظامی متفقین به فرماندهی بلوخر پروسی و ولینگتون انگلیسی حمله کرد آنها در شمال فرانسه موضع گرفته بودند. امپراتور طبق عادت همیشگی خود را به میان دو سپاه دشمن انداختند و مانع اتصال آنها به یکدیگر شد. وی بلافاصله ابتدا به بلوخر حمله کرد و سپاه او را در بلژیک در هم کوبید در این نبرد ۲۰ هزار پروسی جان خود را از دست دادند.
اما دو اتفاق ناپلئون را از پیروزی قطعی بازداشت او در این نبرد فرصت داشت پروسی ها را کاملاً نابود کند اما اول خیانت یک ژنرال سلطنت طلب فرانسوی و دوم تعلل مارشال نی در تصرف جاده بروکسل بلوخر را نجات داد.
اگر چه نبرد را در این مقطع ناپلئون برده بود اما او می دانست که بلوخر مردی از جان گذشته است و سربازان دستور پذیر او ممکن است به سرعت دوباره گرد هم جمع شوند بنابراین او ژنرال گروشی را با ۳۶ هزار سرباز به دنبال بلوخر فرستاد و به وی تأکید کرد که مانع اتصال این واحدهای پراکنده به قوای انگلیس شود و پس از آن با خیال راحت به دنبال ولینگتون رفت.
ولینگتون پس از آن که دریافت ناپلئون به چه سادگی ارتش بزرگ پروس را در هم کوبیده دریافت که با ۷۰ هزار سرباز خود نمی تواند امیدی به پیروزی داشته باشد بنابراین تنها راه نجات خود را سنگر گرفتن در محلات مرتفع «مون سن ژان» در جنوب واترلو (۲۲ کیلومتری بروکسل) دید.
جاسوسان انگلیسی مرتباً اخبار نگران کننده ای برای ولینگتون می آوردند. ناپلئون علیرغم وجود باران شدید و زمین گل آلود خود را بسرعت به نزدیکی واترلو رسانده حال آن که بلوخر و پروسی ها هنوز نتوانسته اند قوای خود را جمع آوری کنند و قطعاً ناپلئون کار ولینگتون تنها را بسرعت خواهد ساخت.
اما تقدیر سرنوشت را به گونه ای دیگر رقم زده بود.

نبرد واتلو
● واترلو
در صبح ۱۸ ژوئن ناپلئون بدون آن که منتظر رسیدن قوای کمکی شود با ۷۲ هزار نفر سرباز خود حمله را آغاز کرد توپ های فرانسوی جناح چپ انگلیس را زیر آتش گرفتند و سربازان مارشال نی بشدت مرکز سپاه انگلیسیان را تحت فشار قرار دادند انگلیسی ها ناامیدانه مقاومت می کردند. ناپلئون تصمیم گرفت به هر قیمتی نبرد را با نابودی جناح چپ انگلیس ادامه دهد و نیروهای ذخیره خود را آماده ورود به جبهه کرد اما ناگهان وجود توده های سیاهی در شمال شرقی میدان نبرد آه از نهاد او برآورد خبررسانان بسرعت خود را به ستادش رساندند و گفتند که سپاه بلوخر در حال رسیدن است این سپاه با کمک نیروهای کمکی بازسازی شده و اکنون به ۸۰ هزار نفر رسیده بود.
وقت اکنون حکم طلا را داشت ناپلئون باید ظرف یک ساعت کار انگلیسی ها را تمام می کرد و گرنه الحاق این دو نیرو کار را برای او تمام می کرد. پیاده نظام آرلون تحت فرمان مارشال نی زیر آتش سنگین نیروهای انگلیسی حمله را آغاز کردند این بار دیگر ناپلئون نمی توانست با برنامه ریزی نبرد را ادامه دهد او مجبور بود سپاه ولینگتون را بشکافد! توپخانه انگلیسی بخش بزرگی از پیاده نظام شجاع فرانسوی را که اکنون تحت تأثیر مرگ هم قطاران خود مصمم تر شده بودند از پای درآورد اما سرعت آن را کم نکرد تنها ورود سواران اسکاتلندی سبب توقف حرکت آنها شد ناپلئون که با نگرانی نزدیک شدن بلوخر را تماشا می کرد آخرین واحد ذخیره خود یعنی سواران زرهپوش «میلو» را وارد میدان کرد تا بالاخره موفق به عقب راندن سواران انگلیسی شد اما پس از آن متوجه شد جناح چپ انگلیس اکنون از نیروهای اصلی سپاه ولینگتون پر شده ناگهان رو به جناح راست دشمن کرد و بسرعت با کمک سواران خود در این بخش به پیروزی رسید انگلیسی ها علیرغم مقاومت دلیرانه چیزی تا از هم پاشیدن فاصله نداشتند اما ناگهان جناح راست فرانسه خود را رودرروی ۳۰ هزار سرباز تازه نفس پروسی دید اینها بخشی از سپاه بلوخر بودند و خود بلوخر نیز در پشت سر ناپلئون و گاردش موضع گرفته بود. ناپلئون هنوز ناامید نبود (بالاخره گروشی باید سر و کله اش پیدا می شد) پروسی ها اکنون گارد امپراتور را زیر آتش گرفته بودند اما واحدهای ورزیده فرانسوی علیرغم تلفات سنگین، آرایش مربعی خود حفظ کردند تا آن که ولینگتون به پشتگرمی نیروهای تازه نفس بلوخر فرمان حمله عمومی در کل جبهه را صادر کرد و از این لحظه به بعد ارتش فرانسه از وضعیت تهاجمی خارج شده و تحت فشار مهاجمان قرار گرفت. توپ های پروسی بی رحمانه نیروهای در حال عقب نشینی را زیر آتش گرفت در ساعت ۸ شب به نظر می رسید که دیگر رمقی برای مردان ناپلئون نمانده باشد و تنها راه ، عقب نشینی به سمت پاریس بود. نبرد در نیمه شب پایان یافت در حالی که جنازه ۵۰ هزار سرباز در واترلو برجای مانده بود.
● نتیجه نبرد
نبرد واترلو از نقطه نظر نظامی یک شکست نبود چرا که کشته های فرانسوی و انگلیسی (پروسی) به یک اندازه بود و طبعاً فشار ۱۵۰ هزار سرباز باید سبب عقب نشینی ۷۲ هزار سرباز شود اما از دید ناپلئون پیام این نبرد چیز دیگری بود. متفقین مصمم به نبرد بودند این بار او با سپاهی کم انگیزه و غیرحرفه ای طرف نبود مردان جنگی مانند ولینگتون و بلوخر را تنها باید با سرداران در سطح خودشان شکست داد نه با مارشال احمقی مانند گروشی که با ۳۶ هزار سرباز خود در لحظات حیاتی پایان جنگ در جنگ های شمال فرانسه گم شده بود! از سوی دیگر مرگ ۲۵ هزار نفر از بهترین مردان جنگی فرانسه جلوی چشم امپراتور او را بشدت افسرده کرد. بخش بزرگی از این سربازان نیروهای گارد و نارنجک اندازانی بودند که از ۲۰ سال قبل پا به پای ناپلئون در همه جا حاضر بودند او نمی توانست مشابه این مردان را در هیچ کجای عالم پیدا کند حال آن که سپاه های انگلیسی پروسی در پشت سر خود صدها هزار سرباز کمکی داشتند و نیم میلیون سرباز اتریشی روسی نیز در حال نزدیک شدن بودند. اما نکته عجیب حمایت تاریخی مردم فرانسه از ناپلئون شکست خورده بود آنها از او می خواستند که بماند و مقاومت کند. کارگران پاریس اعلام آمادگی کردند تا جای سربازان کشته شده او را بگیرند. فرانسه جنگ و مصیبت را دیده بود و می دانست رفتن ناپلئون به معنای پایان جنگ است اما رفتن این مرد جنگ طلب را نمی خواست. اما ناپلئون خوب می دانست که فرانسه دیگر جوانی برای قربانی کردن ندارد. جمعیت ذکور باقیمانده یا آن قدر جوان است که نمی تواند اسلحه به دست بگیرد و یا این که آن قدر مسن که به دنبال او زیر آتش متفقین به چپ و راست بدود. بنابراین در ۲۲ ژوئن ۱۸۱۵ استعفا داد و چندی بعد تحت نظر انگلیسی ها به سنت هلن تبعید شد.
واترلو پایان بناپارتیسم بود.

به نقل از سایت آقتاب

زندان ‌باستيل سقوط كرد، روز ملی فرانسویان


در روز 14 ژوييه سال 1789 ميلادى مردم پاريس به قلعه و زندان مشهور باستيل حمله كرده و آن را فتح مى كنند. با اين كه در آن زمان فقط چند نفر در باستيل زندانى بودند اما سقوط باستيل به عنوان نماد استبداد در فرانسه نقطه عطفى در تاريخ اين كشور محسوب شده و پس از سقوط باستيل انقلاب فرانسه وارد مرحله اى غيرقابل بازگشت مى شود.

Prise de la Bastille, by Jean-Pierre-Louis-Laurent Houel.

40 روز پيش از اين تاريخ ، مجلس اتاژنرو در ورساى تشكيل مى شود و نمايندگان كه متوجه شده بود نقاط ضعف و مشكلات حكومت بيش از آن است كه فقط با يك اصلاح مالياتى حل شود ، خواستار استقرار نهادهايى در چارچوب يك قانون اساسى شدند. سپس در روز 9 ژوييه مجلس اتاژنرو در ورساى تشكيل شد و خود را «مجلس ملى موسسان» ناميد.
اين اقدام به مذاق لويى شانزدهم پادشاه فرانسه و بويژه اطرافيان دربارى او خوش نيامد. در روز 12 ژوييه سال 1789 ميلادى لويى شانزدهم ناظر كل امور مالى ژاك نكر را معزول مى كند و بارون دوبروتوى جانشين او مى شود.
با اين كه ژاك نكر بانكدار اهل شهر ژنو فقط موجب افزايش كسر بودجه كشور شده بود اما ميان مردم كوچه و بازار محبوبيت داشت. سپس اين شايعه رواج مى يابد كه شاه كه از نافرمانى نمايندگان مجلس به خشم آمده ، مى خواهد مجلس را منحل كرده و نمايندگان را به خانه هايشان بفرستد.
در روز 13 ژوييه شايعه جديدى در پاريس منتشر مى شود كه براساس آن نيروهاى ارتش سلطنتى مى خواهند وارد پاريس شوند و نمايندگان را دستگير كنند.
صبح روز 14 ژوييه يك گروه از صنعتگران و پيشه وران براى جستجوى اسلحه به عمارت انواليد مى روند.
سومبروى كه وظيفه حفاظت از عمارت انواليد را داشت تسليم شورشيان شده و در انبارهاى سلاح را به روى آنها مى گشايد.جمعيت به انبارها هجوم برده و 28 هزار قبضه تفنگ را غارت مى كنند.
شورشيان پس از اين موفقيت اوليه به سوى قلعه و زندان باستيل حركت مى كنند. براساس شايعات ، در باستيل مقدار قابل ملاحظه اى باروت انبار شده بود. مردم نسبت به اين قلعه قرون وسطايى احساس نفرت مى كردند زيرا همواره نماد قدرت استبدادى سلطنتى بود.
در آن زمان گارد محافظ باستيل از 82 كهنه سرباز سالمند تشكيل شده بود و در روز 7 ژوييه يك واحد از گارد سوييس شامل 32 سرباز به آنها پيوسته بودند.
ماركى دولوناى حاكم باستيل متوجه مى شود كه تا رسيدن قواى كمكى بايد دست به دفع الوقت بزند. او به مهاجمان مى گويد حاضر به مذاكره با 3 نفر از نمايندگان آنها است و در ازاى آن 3 درجه دار را به عنوان گروگان نزد آنها مى فرستد.
دولانوى با نمايندگان گفتگو كرده و آنها را به صرف غذا دعوت مى كند. در حالى كه صبر جمعيت خروشان در بيرون از قلعه باستيل به سر آمده بود.
يك گروه از شورشيان موفق مى شوند از بخشى از دروازه قلعه بالا رفته و خود را به پل معلقى كه حكم ورودى اصلى باستيل را داشت برسانند آنها تلاش كردند با ضربات تبر زنجيرهاى نگهدارنده پل معلق را قطع كنند.
افراد گارد سوييس به سوى آنها شليك كرده و آنها را به قتل مى رسانند. در تيراندازى متقابل نيز تعدادى از نگهبانان قلعه به قتل مى رسند.
دولوناى تصميم مى گيرد انبارهاى باروت را منفجر كند ، اما كهنه سربازان از او مى خواهند با شورشيان مذاكره كند.
ستوان فلو فرمانده گارد سوييس فرمان توقف تيراندازى را داده و مى گويد براساس قوانين جنگى حرمت آنها بايد حفظ شده تا تسليم شوند.
يك سرباز فرانسوى كه به شورشيان پيوسته بود تقاضاى او را پذيرفته و به طور مكتوب به آنها امان نامه مى دهد.
پل معلق باستيل پايين آمده و گاردهاى سوييس به عنوان زندانى به عمارت شهردارى برده مى شوند
سپس مردمى كه وارد باستيل شده بودند ، زندانيان را آزاد مى كنند اما در آن زمان فقط 7 نفر در باستيل زندانى بودند. در هفته هاى پس از تصرف باستيل مردم پاريس به تخريب قلعه پرداخته و سنگ هاى خرد شده آن را به عنوان نشانه پيروزى تقسيم مى كنند.
به اين ترتيب ، در روز 14 ژوييه سال 1789 ميلادى مردم پاريس به قلعه و زندان مشهور باستيل حمله كرده و آن را تصرف مى كنند.
پس از تصرف باستيل مردم پاريس قلعه را تخريب كرده و هيچ اثرى از اين نماد استبداد سلطنتى باقى نمى ماند. سقوط باستيل نقطه عطفى در تاريخى فرانسه محسوب مى شود و پس از سقوط باستيل انقلاب فرانسه وارد مرحله اى غيرقابل بازگشت مى گردد.
روز 14 ژوييه به عنوان روز جشن ملى فرانسه محسوب مى شود.

سپاه 40 هزار نفري ناپديد شده ايران در غرب صحراي مصر


در تابستان سال 525 پيش از ميلاد، و طبق محاسبات تقويم نويسان بر پايه نوشته هاي هرودت و ساير مورخان باستان نگار؛ ژوئيه اين سال (چنين ماهي در دو هزار 534 سال پيش)، يك سپاه چهل هزار نفري ايران كه از سوي كامبيز دوم (کامبوزيا = كمبوجيا = کمبوجیه، پسر و جانشين كوروش بزرگ) مامور شناخت و تصرف مناطق جنوبي ليبي و ضميمه ساختن آنها به متصرفات ایران در مصر شده بود در غرب صحراي مصر و در منطقه واحه سيوا گرفتار توفان شن شد و در زير شن مدفون گرديد كه فصلي از تاريخ قرون قديم تحت عنوان «سپاه گمشده پارسيان» را تشكيل مي دهد.
بقایای احتمالی سپاه گمشده
در سالهاي اخير باستان شناسان موفق به يافتن آثاري از اين سپاه شده اند و تلاش در اين زمينه ادامه دارد. باستانشناسان با يافتن محل مدفون شدن سپاه گمشده ايران و به دست آوردن سپر، نيزه، شمشير، جنجر، كمان، زره، كلاه خود، نيم تنه چرمي و كورسلت (زيرپوش نظامي ـ كورست مردانه) و ...، بر اين باورند كه خواهند توانست بر تجهيزات و پيشرفت صنايع نظامي ايران باستان عميقا دست يابند. به علاوه، از طريق آزمايش «دي. ان.ا.» و تشخيص نژاد بدانند كه آيا ارتش ايران آن زمان از سرباز خارجي (مرسنر) استفاده مي كرده و يا اين كه همه نظاميان از اقوام ايراني بودند. به نوشته باستان نگاران (برپایه طرز قرار گرفتن اشیاء و استخوانهای مکشوفه در محل)، اين سپاه ايراني در بامداد و هنگامي که افراد آن سرگرم صرف صبحانه بودند با توفان عظيم شن رو به رو شده بود. فرمانده سپاه پس از آغاز توفان شن پيکي را روانه «تبس» کرده بود تا کامبيز را از ماوقع آگاه سازد تا بداند که اگر در انجام ماموریت تاخير افتد؛ علت چه بوده است.
    كامبيز پس از تصرف مصر و به اسارت درآوردن و سپس بخشودن فرعون وقت (پسامتيك سوم)، در شهر تبس بود كه تصميم به فرستادن يك سپاه تماما سوار از طريق جنوب مصر به ليبي گرفت.

پسامتيك سوم 
به نوشته هرودت و ساير مورخان، اين سپاه ظرف هفت روز خود را به خرگاه (واحه «الخارجه» كه اينك به صورت شهري 60 هزار نفري در آمده است) رسانيد و از آنجا در مسير يك راه كارواني بسيار قديمي به سوي «سيوا» كه آخرين نقطه صحراي غربي مصر بود به راه افتاد و 325 كيلومتر راه را در 30 روز طي كرد زيرا حركت در صحراي داغ و توفاني كاري دشوار بود. اشتباه كامبيز (كامبوزيا) اين بود كه اين سپاه را در اواخر بهار روانه كرده بود و سپاه (طبق محاسبات تقويمي) اواخر دهه اول ژوئيه (چنين روزهايي) به سيوا رسيده بود. جمهوری اسلامی ایران اینک تلاش می کند تا اشیاء به دست آمده و بقایای استخوانهای نظامیان را به وطن بازگرداند.
     گم شدن اين سپاه و نيز دسيسه هاي پسامتيك كه مورد عفو كامبيز دوم قرار گرفته بود وي را افسرده ساخت كه به نوشته يكي ـ دو مورخ، از فرط خشم «گاو مقدس مصريان (آپيس)» را خنجر زد. اسناد به دست آمده خلاف اين نوشته را ثابت مي كند كه كامبيز گاو آپيس را كشته باشد.
گاو آپيس

     داريوش بزرگ (جانشين كامبيز) در جريان سفر خود به مصر جهت افتتاح آبراه درياي سرخ به رود نيل، به خرگاه (الخارجه) رفت تا شخصا براي يافتن اجساد افراد سپاه گمشده كوشش كند و اين اجساد را به وطن بازگرداند تا در غربت باقي نمانند كه موفق نشد زيرا که توفانهاي شن بتدريج در آن ناحيه ايجاد تپه هاي متعدد كرده بودند و اين تپه سازي طبيعت در طول زمان ادامه يافته است. باوجود اين، داريوش بزرگ به يادبود اين سپاهيان، معبدي را در الخارجه ساخت. اين معبد و علائم دولتي و مذهبي ايران که تا به امروز دست نخورده و كامل برجاي مانده اند و هر سال دهها هزار گردشگر از آنها ديدن مي كنند؛ ديدار داريوش از اين منطقه، حد مرز غربي ايران در آفريقا و ضميمه شدن مصر به ايران را ثابت مي کند.

سپاه گمشده کمبوجیه

ضرب المثل دليري و دفاع از ميهن



نهم جولاي 1386 ميلادي، در همان ايام كه امير تيمور ايران را مورد تاخت و تاز قرار داده بود و از كله مقتولين مناره مي ساخت و اروپاي قرون وسطا (دوران ظلمت) اسير دسته هاي مسلح موسوم به شواليه (يكه سوار جنگي) بود و از دست حكومتهاي مركزي كار چنداني ساخته نبود؛ يكي از جنگهاي ميهني قهرمانانه تاريخ بشر در ناحيه «سمپاخ » روي داد. در اين جنگ 1600 داوطلب سويسي يك سپاه بيش از شش هزار نفري اتريشي را منهدم ساختند.
     اين سپاه به فرماندهي «لئوپلد» دوك ارشد اتريشي ماموريت داشت كه شمال سويس را تصرف و ضميمه اتريش سازد. در جنگ يكروزه «سمپاخ»، لئوپلد و پيش از پنج هزار تن از سربازان او كشته شدند. اين جنگ كه نهايت فداكاري در راه ميهن را نشان مي دهد هنوز پس از هفت قرن در اروپا ضرب المثل دليري و دفاع از ميهن است و هرگز هم فراموش نخواهد شد.

نهم جولای قتل روزنامه نگار روس تبار آمريكايي

نهم جولاي 2004 پال كلمنيكوف روزنامه نگار روس تبار آمريكايي در ساعات شب در يك خيابان مسكو هدف چند گلوله كه از داخل يك اتومبيل شليك شده بود قرارگرفت و چند ساعت بعد در بيمارستان و در 41 سالگي درگذشت. كلمنيكوف با اينكه دكتراي اقتصاد داشت ترجيح داده بود كه روزنامه نگار اينوستيگيتيو شود زيرا كه پس از شروع بكار در يك موسسه اقتصادي، پي به انواع زد و بندها (كه قبلا تصورشان را نمي كرد) برده بود كه در امور اقتصادي رايج بود و زيانش متوجه مردم عادي مي شد. او در روزنامه نگاري اينوستيگيتيو تا به آنجا پيشرفت كرد كه در مجله معروف فوربسForbes، دبير گزارش شد.
     كلمنيكوف كه پدر بزرگش يك درياسالار روس بود كه درجريان انقلاب بلشويكي كشته شده بود و خانواده اش به آمريكا مهاجرت كرده و وي در نيويورك به دنيا امده بود پس از خواندن اين خبرها كه پس از فروپاشي شوروي، روسيه گرفتار تبهكاري اقتصادي شده و غارت مي شود نگران ميهن نياكان شد، به اين كشور رفت و به عنوان روزنامه نگار دست به پژوهش زد و سه گزارش مفصل كه كتاب هم شده اند تحت عناوين: «كاپيتاليسم گانگستري و زوال روسيه»، «پدرخوانده كرملين، بيوگرافي بوريس برزوفسكي» و «صد ميلياردر يكشبه در روسيه» منتشر ساخت. اين مطالب جهانيان را متوجه واقعيت هاي تاريك اوضاع روسيه ساخت و نگران گسترش مافياي روس در كشورهاي ديگر كرد و همچنين خشم روس ها از بابت غارت اموال عمومي و درنتيجه وقوع انقلابي ديگر در اين كشور كه فراگير و جهاني خواهد شد.
     ناشر مجله فوربس كه چنين ديد تصميم گرفت كه از مجله خود يك اديشن روسي در مسكو منتشر كند و با روشن ساختن روس ها از اين طريق، از دامنه دار شدن خطر بكاهد. وي كلمنيكوف را سردبير اين اديشن كرد، به مسكو فرستاد و كار انتشار از سال 2004 آغاز شد.
     گزارش هاي اينوستيگيتيو كلمنيكوف ميهندوستان روس را روشن ساخت كه به اظهار آگاهان، سهم بزرگي در تحولات كرملين و تعقيب قضايي سوء استفاده گران اقتصادي و فرار برخي از آنان از روسيه داشته است. كلمنيكوف با رفتن به چچن و تحقيق درباره برخي فعاليت ها در آنجا خود را بيش از گذشته به مخاطره افكند كه كشته شد. پليس مسكو عاملين قتل او را تبه كاران سازمان يافته تشخيص داد و در اين رابطه سه نفر را دستگير كرد، اما به نوشته رسانه هاي آمريكا معما با رويدادهاي بعدي پيچيده تر شده است. معما از لحظه اي آغاز شد كه چهار گلوله به بدن كلمنيكوف وارد شد. يك ساعت طول كشيد تا به درخواست پليس، آمبولانس به محل تيراندازي رسيد!. در بيمارستان، اكسيژن نبود و هنگام انتقال كلمنيكوف از طبقه پايين ساختمان به يك اطاق عمل در طبقه بالاتر، آسانسور ساختمان ازكار افتاد و مجروح در آنجا ماند و ... و بالاخره بر اثر خونريزي درگذشت.
     مراحل رسيدگي قضايي بر معما افزود. قاضي مامور رسيدگي پس از مدتي بيمار شد و كناره گيري كرد و قاضي بعدي پس از انتصاب، رسيدگي را از نو شروع كرد. بالاخره محاكمه انجام شد ولي هيات منصفه متهمان را مجرم ندانست!. اينك قضيه در مرحله اعاده دادرسي است.

ششم جولای - سالروز تولد فريدا کالو



آغاز قیام حسن صباح

حسن صباح (۴۶۴ قمری - ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است با این تفاوت که اینان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را مهدی موعود (امام زمان) و امام آخر میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.زندگی

حسن بن علی بن محمد بن جعفربن الحسین بن محمد الصباح حِمَیری حسن صباح که در تاریخ معروف به سیدنا نیز هست)همان طور که خود میگوید مذهب شیعهٔ اثنی عشری داشت و اهل ری بود(نسبت آنها در تاریخنامهها به اعقاب شاهان قدیم حمیری عربستان جنوبی رسیدهاست). پدرش او را به مدرسهٔ امام موفق(در نیشابور) برد تانزد او تحصیل کند.(سه یار دبستانی) او پس از تحصیل در آن جا به مصر رفت و آنجا با خلیفه فاطمی،المستنصر بالله ملاقات کرد.فرقهٔ او را نزاریه نیز مینامند زیرا او بر سر جانشینی المستنصر با امیرالجیوش مخالف بود.المستنصر دو پسر داشت.نزار و مستعلی.او ابتدا پسرش اولش نزار را جانشین خود کرد اما با مخالفت امیرالجیوش مستعلی را به عنوان جانشین خود اعلام کرد.اختلافات آنها از همین جا شروع شد.طبق اعتقاد اسماعیلیان نص اول قبول است و نص دوم باطل. سپس به ایران آمد و از آنجایی که کلامی آتشین و پر نفوذ داشت روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد. بعد از یک دوره طولانی و تسلط بر منطقه الموت و قلعههای زیادی در سراسر ایران تصرف کرد که از مهم ترین آنها میتوان به قلعهٔ لمبسر(یا لمسر)اشاره کرد. شیوهٔ حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل بود. فداییان باطنی، بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به ۹۵ سال ادامه داشت تا اینکه هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را که از درون به فساد کشیده شده بود خاموش کرد و آخرین رهبر آنان را که رکن الدین خورشاه نام داشت به قتل رسانید.

قلعه الموت

مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته میشد، به نام حشیشیها (حشاشین) معروف بود. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله میدانستند و به خود اجازه میدادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند .آنها فقط مخالفان خود را که براي گسترش فرقه اسماعيليه خطر ناک میدیدند میکشتند، هر چند مسائل ناشي از اشغال ايران و فساد روزافزون خلفاي عباسي در رشد و گسترش اين جنبش بي تاثير نبود.در مجموع ۵۰ نفر از سران و پادشاهان و دشمنان خود را کشتند. آنها هیچ گاه از زهر و تیر استفاده نمیکردند و هیچ گاه از پشت به کسی خنجر نمیزدند اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین میشدند یا کار آنها با زهر و تیر راحت تر میشد. این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفتهای نیز دارد. پیروان حسن صباح حشاشین خوانده میشدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش میباشد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سخت گیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت.گفته میشود که زمانی که امیر ارسلان تاش پیکهایی فرستاد تا حسن صباح را تسلیم کند،سیدنا به سه تن از فداییانش دستور داد تا یکی خود را زیر آب خفه کند(این مورددر بعضی منابع ذکر شده)و دیگری کاردی بر قلب خود بزند و دیگری نیز خود را از بالای قلعه به پایین پرت کند که این مورد باعث عقب نشینی نیروهای سلطان شده بود. در مورد زندگی حسن صباح افسانههای زیادی وجود دارد.یعضی موارد نیز به اشتباه به او نسبت داده میشوند.مانند فرمان قیامه القیامه(یا قیام قیامت) که در زمان حسن (ملقب به علی ذکره السلام)داده شده بود و نباید او را با حسن صباح اشتباه گرفت،بلکه او جانشین محمد پسر کیا امید بود.در واقع شعار ابن صباح علیکم بالقلاع بود. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بوده اند. در بعضی منابع از حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظامالملک به عنوان سه یار دبستانی یاد شدهاست.

طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا مینمودند. اما دشمنانشان آنها را ملحد (کافر,این کلمه اسم مفعول کلمهٔ لحد است و علت این که مسلمانان اسماعیلیان را ملحد می خواندند این بود که گمان می بردند پذیرفتن عقاید اسماعیلیان مانند آن است که انسان خود را دفن کند و سنگ لحد را بروی خود بگزارد) مینامیدند.تحقیق و پژوهش دربارهٔ این فرقه . مخصوصا باطنیان الموت کار دشواری است.زیرا باید مطالب را از بین صدها لعن و نفرین و تشویق و تعریف دریافت. علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:

1. چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی میکردند به باطنی معروف شدند.

2. آنها معتقد بودند که آنچه را که در دینشان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت میکنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.

از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج میکرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراین در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی سرشار از دروغ منتشر میکردند و او را فردی خونخوار و ستمکار معرفی مینمودند. مخالفان حسن صباح منتشر کردند که حسن صباح با حشیش هواداران خود را از حال طبیعی خارج میکرده به کارهایی مثل ترور وا میداشتهاست. در مورد بهشتهایی که در پشت قلعه وجود داشته نیز در منبع خاص و معتبری اشاره نشدهاست.

هیچ کدام از این افسانه ها در مورد اسماعیلیه صحت ندارد – بعد از به قدرت رسیدن حسن صباح قلعه ای در قهستان تحت فرمانروایی شیرزاد قهستانی اداره می شد که هنر جو ها با اختیار کامل وارد قلعه شده و بعد از ورود به قلعه اخته شده و مرتاض گونه تمرینات هنر های رزمی و آدم کشی را فرا می گرفتند و با پاک کردن افکار اضافی جسم و روح خود را یکی کرده و دارای اراده آهنین شده و راهی مأموریت می شدند – هیچ گاه یک فرد بی قید و بند و با افکار واهی نمی تواند چنین کار های بزرگ و خطرناکی را در فقط به صرف یک بهشت خیالی وعده داده شده انجام بدهد – تمام این حرفا کذب بوده و در اکتشافات باستان شناسی هم چنین مکانی یافت نشده – سازمان حسن صباح یکی از قدرت مند تری سازمان های آن دوران خود بوده که توانسته بود یک سوم ایران آن زمان را در مدت کوتاهی تحت تسلط خود قرا دهد و این میسر نخواهد شد مگر با نظم و وفاداری 

ایران–کنترا دومین رسوایی بزرگ‌ سیاسی آمریکا

ماجرای ایران-کنترا



آزمایش اولین واکسن بر روی انسان توسط لویی پاستور

 لویی پاستور، پدر میكروبشناسی نوین و كاشف اولین واكسنها برای حیوانات است. از دورانهای ماقبل تاریخ تا قرن ۲۱ حیوانات به انواع بیماریهای كشنده مبتلا می شدند. از جمله این بیماریها میتوان به سیاهزخم، تب برفكی، طاعون گاوی، آنفلوآنزای خوك و طاعون طیور اشاره كرد. این بیماریها نه تنها حیوانات را مبتلا میكردند بلكه رفاه انسانهایی را كه در رژیم غذایی خود (گوشت، شیر، كره، پنیر و غیره) به حیوانات اهلی مثل گاو، گوسفند و خوك وابسته اند ، نیز تهدید میكردند. همچنین انسانها در جنبههای دیگر زندگی نیز از چرم و پشم و نیروی آنها در شخم زدن استفاده میكردند. اما با تلاشهای یك محقق فرانسوی لویی پاستور این بیماریها اكنون بسیار كمتر دیده میشوند.
● آوریل ۱۸۶۴، میكروبها و پیدایش میكروبشناسی نوین
تا نیمه دوم قرن نوزدهم تئوخودزایی یا خلق الساعه (به وجود آمدن جاندار از مواد بی جان) مورد تایید همگان بود. گمان می رفت كرمهایی كه بر روی گوشت در حال فاسد شدن به وجود میآیند خود به خود ایجاد میشوند. دانشمندان با مشاهده قسمتهای بسیار كوچكی از بافتهای بیمار در زیر میكروسكوپهای قوی گمان میكردند كه این بیماریها در اثر خودزایی به وجود آمدهاند.اما پاستور با آزمایشات خود نشان داد عكس این قضیه صادق است. سخنرانی مشهور او در آوریل ۱۸۶۴ نظریه میكروبی را به اثبات رساند. نظریه میكروبی معتقد است بیماریها توسط میكروبها و سایر موجودات ذرهبینی سرایت میكنند. میكروبشناسی نوین پس از آن بود كه متولد شد و پاستوریزه سازی و ضدعفونی كردن مایعات بزودی به مهمترین راه حفاظت از انسانها در مقابل بیماریها تبدیل شد.
● تضعیف میكروبها، كلید واكسیناسیون
بزودی پاستور دریافت كه موجودات زنده میكروسكوپی بیماریهای متفاوتی را سبب میشوند. او ابتدا متوجه شد كه چگونه میتواند بعضی از این موجودات را در محیط آزمایشگاه پرورش دهد. (این موجودات امروزه به باكتری مشهورند) سپس فهمید كه بعضی دیگر از این موجودات در بافتهای بدن حیوانات رشد مییابند (امروزه این موجودات به عنوان ویروس شناخته میشوند). سپس ایده تضعیف این موجودات به ذهنش خطور كرد. وی با قرار دادن باكتریها در معرض بعضی از مواد شیمیایی یا حرارتدادن آنها توانست آنها را ضعیف كند و در خصوص ویروسها این كار را با مبتلا كردن یك حیوان توسط حیوانی دیگر انجام داد. پاستور دریافت كه این موجودات زنده میكروسكوپی منجر به بیماری نمیشوند اما جانور را در مقابل موجودات میكروسكوپی مهلك از نوع مشابه كه بعد از واكسیناسیون وارد بدن میشوند ایمن میكند.
● فوریه ۱۸۸۰ اولین واكسن حیوانات
پاستور تحقیقات خود را در خصوص وبای ماكیان ادامه داد. این باكتری اولین بار توسط پاستور شناسایی شد. پروسه ضعیف كردن این باكتری به آسانی با قرارگیری در معرض هوا بمدت طولانی انجام گرفت.
● مه ژوئن ۱۸۸۱ اولین واكسن سیاه زخم
پس از تحقیقات بسیار دشوار پاستور در فوریه ۱۸۸۱ كشف واكسن سیاهزخم كه در میان گوسفندان بیش از سایر حیوانات رایج بود را رسما اعلام كرد. این بار او با نگهداری باكتری در دمای د۴۲۰ سانتیگراد و افزودن مقداری پتاسیم به آن به باكتری ضعیف شده دست یافت. دامپزشكی به نام «هیپولیت روسینگل» كه با نظریه میكروبی پاستور مخالف بود او را به مبارزه طلبید و از او خواست تا آزمایشی را با ۵۰ گوسفند در مزرعه خود روسینگل انجام دهد. پاستور مبارزه را پذیرفت و ۲۵ گوسفند را واكسینه كرد. این گوسفندان بعد از واكسیناسیون در معرض میكروب سیاهزخم قرار گرفتند. همزمان ۲۵ گوسفند باقی مانده تنها در معرض میكروب این بیماری قرار گرفتند و واكسینه نشدند. در ۲ ژوئن پاستور به مزرعه روسینگل رفت تا شاهد پیروزی خود باشد. تمام گوسفندهای واكسینه شده سالم بودند اما گوسفندان دیگر یا مرده بودند یا بشدت بیمار.
● مه ۱۸۸۴ واكسن هاری برای سگها
پاستور تحقیقات بر روی هاری را در ۱۸۸۰ آغاز كرد. تحقیقات به كندی پیش میرفت زیرا او با ویروس سروكار داشت و ویروسها در محیط آزمایشگاه رشد نمییابند. اما او از روش انتقال ویروس از یك حیوان به حیوان دیگر استفاده كرد و موفق شد. واكسن هاری برای سگها در سال ۱۸۸۴ به جهان معرفی شد. از آنجا كه این واكسن در تمام جهان مورد استفاده قرار گرفت .
● ژوییه ۱۸۸۵ واكسن هاری برای انسانها
چیزی كه بیش از واكسن هاری سگها مورد احتیاج بود واكسن هاری برای انسانها بود. تحقیقات بیشتری انجام شد. سپس در ۶ جولای ۱۸۸۵ مردی به نام «تئودور وان» به همراه پسری به نام ژوزف میستر و مادرش به نزد پاستور رفتند. دو روز قبل از آن ژوزف توسط سگ تئودور كه تمام نشانههای بیماری هاری را داشت مورد حمله قرار گرفته بودند. سگ، ژوزف را ۱۲ بار گاز گرفته بود و او بشدت مجروح بود. آیا پاستور میتوانست به او كمك كند؟
پاستور با یكی از دوستانش كه پزشك بود مشورت كرد و او پذیرفت كه ژوزف را معاینه كند. ژوزف با مرگ دست و پنجه نرم میكرد تا در ساعت ۸ شب اولین تزریق دارو انجام شد. پس از آن بمدت ۱۱ روز، ۱۲ تزریق دیگر انجام شد. ژوزف جوان نجات یافت.این دومین واكسن انسانی بود كه كشف شد. واكسن آبله اولین واكسن انسانی بود كه توسط «ادوارد جنر» ۸۹ سال قبل از كشف واكسن انسانی هاری تولید شد.
سه ماه بعد در ۱۶ اكتبر سال ۱۸۸۵ پاستور نامه ای دریافت كرد كه به او شانس دیگری می داد تا بار دیگر واكسن هاری خود را به بوته آزمایش بگذارد. بیمار چوپانی ۱۵ ساله به نام «ژان باتیست» بود كه در ۱۴ اكتبر مورد حمله سگ قرار گرفته بود و درمان در ۲۰ اكتبر یعنی ۶ روز بعد آغاز شد. آیا بیماری بیش از حد پیش رفته بود؟
در روز ۲۶ اكتبر بعد از ۸ بار تزریق دارو، ژان هنوز به مرگ تسلیم نشده بود و در این روز پاستور موفقیت خود را اعلام كرد. پاستور یك شبه به قهرمانی بین المللی تبدیل شد.

منبع: سایت آفتاب

چهارم جولای - تیرباران آخرین تزار روسیه به همراه تمامی اعضای خانواده


4 بلشویک و 7 سرباز بودند که سربازان آن از اسرای مجارستانی که اصلا قادر به تکلم به روسی نبودند انتخاب شده بودند. یکی از آنان ایمگره ناجی نام داشت که بعدها به نخست وزیری مجارستان رسید و پس ازسرکوب انقلاب مردم مجارستان در سال 1956 توسط ارتش سرخ، او اعدام گردید. یورووسکی در غروب روز 16 جولای 1918 یک آشپز 15 ساله را به نزد تزار که به همراه دخترانش برای پیاده روی به حیاط رفته بودند فرستاد و به او گفت که عمویش قصد ملاقات او را دارد. در ساعت 7 غروب یوروسکی افراد چکا را گرد آورد و به آنان گفت ما امشب تزار و تمام اعضای خانواده اش را میکشیم .

تزار بهمراه همسر و فرزندانش

. تمام آنان در روز 17 جولای توسط بلشویک ها بیرحمانه به قتل رسیدند

در ابتدای صبح روز 17 جولای 1918 آنان به زیر زمین ایپاتیف هاوس برده شدند و تزار درخواست سه صندلی نمود که به او داده شد. دقایقی بعد عده ای که همگی مسلح به روولور بودند وارد اتاق شدند یورووسکی با شکلی غیر رسمی به تزار گفت تعدادی از اعضای فامیل شما قصد داشتند شما را آزاد کنند اما نقشه آنان شکست خورد و حالا ما شما را میکشیم. نیکلای تنها توانست بگوید چه... و قبل از آنکه حرف او تمام شود توسط یورووسکی به سر او شلیک شد. الکساندرا همسر تزار که این صحنه را میدید بلافاصله توسط پیتر ارماکوف و قبل از آنکه بتواند یک علامت صلیب بر روی سینه خود بکشد به همراه دو خدمتکارش کشته شد. او از ناحیه سمت چپ سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. ارماکوف که مست بود جنازه او و همسرش را با سر نیزه سوراخ سوراخ نمود.
 یورووسکی لباس آنان را از تنشان خارج نمود و جنازه آنان را آتش زد. او سپس بقایای این اجساد را به یک معدن متروکه در گانینا یاما که در 19 کیلومتری شمال ایکاتنبورگ قرار داشت برد در آنجا رها نمود.پس از سقوط شوروی در ابتدای دهه 1990 محققان اقدام به کشف محل دفن خانواده سلطنتی و کشف رمز ژنتیک آنان نمودند و در سال روز اعدام آنان در سال 1998 بقایای اجساد خانواده تزار در کلیسای پیتر و پل طی تشریفاتی دفن گردید.
در ۱۹۸۱ نیکلای دوم و خانواده نزدیکش از سوی کلیسای ارتدکس در تبعید روسیه جایگاه قدیسی یافتند و شهید شناخته‌شدند. در ۱۴ اوت۲۰۰۰ نیز رایستان کلیسای کاتولیک روسیه آنان را قدیس‌شناخت.
شواهدي كه بعدها به دست آمد ، لنين فقط دستور قتل نيكلاي دوم را داده بود و اعضاي خانواده تزار و خدمه اش به طور غيرقانوني و فقط به تصميم ياكوف يوروفسكي رئيس زندانبان ها به قتل رسيدند.